دیشب، آخرشب؛ اونوقتا که دلت خیلی میگیره، اونوقتا که ذهنت به هیچجا نمیرسه، اونموقعی که پرت میشی یه گوشه از خودت، هلما رو به سختی خوابوندم و رفتم توی حیاط خونه مادربزرگ. دقیقا روی همون تختی که مینشستیم و حرف میزدیم نشستم. یه دست کشیدم به جای خالیش و آروم با خودم زمزمه کردم، " نمیدونم چندوقته که حتی وقت نکردم درست عاشقی کنم ". بعد از نمیدونم چقد، شاید یکماه، اشکم دوباره دراومد. دوباره گریه کردم به یاد روزایی که گذشت. با خاطرات خوب. با یاد خوب. با خوشی و خنده. به یاد روزایی که دارم میگذرونم بدون اون و با بیرحمی تمام یه خط بزرگ قرمز روش کشیدم و زندگیمو محدود کردم به خودم و خانوادم. برای روزایی که میتونه با اون به بهترین شکل بگذره؛ ولی صلاح اینه که جدا باشیم.

نمیدونم چقد گریه کردم. نمیدونم چقد با خودم حرف زدم. نمیدونم چقد به جای خالی محمد دست کشیدم. فقط میدونم اونقدر گذشت و اونقدر فکر کردم که صدای هلما اومد و دوباره من بودم و یه نوزاد تا صبح ناآروم و بیدار.

فکر کردن به اینکه وقتی خیلی راحت بگیری یه مسئله رو بقیه هم راحت باهاش کنار میان و سختگیری نمیکنن دربارش. یاد گرفتم وقتی عاشق میشی یعنی باید تاوان بدی. تاوان همه گذشته هاتو. یاد گرفتم وقتی بزرگ میشی باید از یچیزاییت بگذری. حتی شده عشقت. حتی شده همه زندگیت. واسه خاطر یچیزایی که بقیه نمیدونن ولی خودت خوب میدونی.

بذار یه آدم کثیف و بی مصرف و بی وفا باشم تو ذهن محمد؛ شاید اینجوری راحتتر بتونه منو بذاره کنار. شاید اینجوری راحتتر فراموشم کنه. منم باید یجوری باخودم کنار بیام.

نمیدونم بعد از چندوقت یاد دلم افتادم. یادم افتاده که خودمم آدمم. خودمم زندگی دارم. نمیدونم چقد سخت میگذره اینروزایی که باید صبح زود بلند بشم و داروهای مامانو بهش بدم شاید شاید شاید خدا رحمش اومد به حالمون و حافظش درست بشه. که نیام جلوش و بگم مامان خوبی؟ و نگه تو کی هستی؟. خیلی دلم میخواد باهات آشنا بشم؛ چون خیلی مهربونی. و باید از سر بشینی و همه چیزو براش تعریف کنی. همه عکسارو نشونش بدی. همه خاطراتو تعریف کنی. همزمان بدنشو چرب کنی کت مبادا زخم بستر بگیره. و هی بغتو بخوری؛ هی خودتو محکم بگیری که اونجا اشکت در نیاد.

نمیدونم چندوقته که حتی نمیدونم خستمه یانه. نمیدونم رژیایی مونده یانه. چندشب پیش وقتی توی آینه چندتار موی سفید تو موهام دیدم فهمیدم دیگه رژیا ۱۹ ساله نیست. شاید به اندازه یه زن ۴۰ ساله ست، شایدم بیشتر.

اینجاست که باید بگی:

به پایان رسیدیم.

اما نکردیم آغاز. 

فرو ریخت پرها؛

نکردیم پرواز 

نمیدونم ,شاید ,خیلی ,تاوان ,روزایی ,کشیدم ,اینجوری راحتتر ,شاید شاید ,شاید اینجوری ,گرفتم وقتی ,گریه کردم ,شاید اینجوری راحتتر منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهترین کتب اندرویدی علوم پزشکی پایگاه ادیت جی تی ای 5 دانلودها دانلود آهنگ جدید و شاد مشاوره تلفنی صدای مشاور TURK.TV مربیهای استان ارزان سرا