از وقتی که خودمو شناختم، از وقتی اطرافمو دیدم؛ آدمای دور و برمو دیدم و شناختم، متوجه شدم که سین خواستگارمه. بذار از اول برات تعریف کنم رژیا. وقتی ۵ سالت بود یه تخته وایت برد ه بودی. روش میشد با ماژیک بنویسی پشتش با گچ. هرچی میگشتی توی نوشت افزارها گچ مخصوصش گیرت نمیومد. وقتی شروع کردی گریه کردن و بهانه گیری برای گچ سین نتونست اونجا بمونه به گمونم سین اونموقع ۷ سالش بیشتر نبود. فرداش که از مدرسه برگشت با خوشحالی صدات کرد و گفت رژیا بدو منبع
درباره این سایت